«عایده»، کتابی به قلم محبوبهسادات رضوینیا است که به تازگی در انتشارات سوره مهر منتشر شده، این اثر دربرگیرنده روایت زندگی یکی از مادران شهدای حزبالله لبنان است و به زندگی «عایده سرور» مادر شهید «علی عباس اسماعیل» از رزمندگان حزبالله لبنان میپردازد و زندگی او را از کودکی تا شهادت فرزند ۱۷ سالهاش برای مخاطب روایت میکند.
او از اهالی لبنان است که از کودکی علاقه زیادی به حجاب و انجام فعالیتهای دینی داشته و با وجود مخالفتهای شدید مادرش چادر سر میکند و با داشتن زمینههای مذهبی به حزبالله میپیوندد. عشق به حزب الله و شهیدپروری زمینه ازدواج او با یکی از اعضای حزبالله را رقم می زند. از عباس اسماعیل صاحب سه فرزند میشود که یکی از آنها در۱۷ سالگی به شهود و کراماتی عجیبی دست پیدا میکند و در ارتفاعات قلمون سوریه حین نبرد نزدیک با داعشیها به شهادت میرسد.
نویسنده کتاب «عایده»، برای مصاحبه با این مادر شهید به بیروت سفر میکند و مصاحبه را به زبان عربی انجام میدهد، اما این پایان ماجرا نیست و به ثمررسیدن کتاب، مسیری پر پیچ و خم از ایران تا لبنان دارد، مسیری که برای آگاهی از آن به گفتوگو با محبوبهسادات رضوینیا نشستیم.
مشروح این گفتوگو در ادامه میآید:
رضوی نیا: در سفرم به بیروت اول سر مزار شهید علی اسماعیل رفتیم
شهیدی ۱۷ ساله چه چیز برای شنیدن و نوشتن دارد؟!
- لطفاً از فرایند ایده تا کتاب شدن«عایده» برایمان بگویید.
به یاد دارم در مراسم سه شنبه شب ۲۳ فروردین ۱۴۰۱ در ضیافت افطاری حوزه هنری انقلاب اسلامی که برای نویسندگان ادبیات پایداری برگزار شد، حضور داشتم.
آنجا به عنوان نویسنده برتر استانی در سال ۱۴۰۰ معرفی شدم، اما موضوع مهم تری هم برایم اتفاق افتاد که همیشه و در همه حال آن را عنایت ویژه خداوند به خودم میدانم.
در همان برنامه آقای «عبدالحمید قرهداغی» معاون توسعه مدیریت و منابع حوزه هنری، پیشنهاد نوشتن کتاب شهید علی اسماعیل را با من در میان گذاشت. ایشان مطلع بود که من زبان عربی میدانم، چراکه قبلا دو کتاب«بازیدار» و«زمینی که مرا بالا برد» که راوی عراقی داشتند را با سوره مهر کار کرده بودم. کمی بعد برای آشنایی اولیه با موضوع کتاب شهید لبنانی فایل صوتی دو ساعتهای برایم فرستاده شد که مربوط به جلسه دیدار و سرکشی رئیس و چند نفر از مسئولان حوزه هنری با خانواده این شهید ۱۷ ساله در بیروت بود. فایل صوتی را که شنیدم، زانوی غم به بغل گرفتم و با خودم گفتم: «خدایا، شهیدی با این سن و سال چه چیزی برای شنیدن و نوشتن دارد؟! در این زندگی کوتاه مدت جز شهادت چه اتفاق مهم دیگری برای او رخ داده است؟» پس از آن باید برای مصاحبه با مادر شهید آماده سفر به بیروت سفر میشدم.
سر قبر علی دوست همرزم او را دیدم که ترجمه کتاب آن ۲۳ نفر دستش بود
- روند جلسات و گفتوگوها با مادر شهید در بیروت چطور برگزار شد؟
درست سی و هفت روز بعد از رسیدن فایل صوتی دیدار با خانواده شهید علی اسماعیل، در بیروت و کنار مزار شهید علی بودم.
از آنجا هم برای انجام جلسه اول گفتوگو به خانه مادر علی؛ «عایده سرور» در محله «شویفات» ضاحیه رفتم. یک هفته در لبنان بودم. گفتوگوهایمان از صبح شروع میشد و بسیاری از اوقات تا دیر وقت و حتی ۱۲ شب طول میکشید.
در حین صحبتها متوجه شدم علی با وجود زندگی کوتاه، چه شخصیت جذاب و قابل توجهی دارد. بهتر است بگویم حسرت انگیز! عایده که بیشتر حرف زد، فهمیدم خصوصیات ویژه علی مدیون همین مادر متفاوت است. همین جا بود که تصمیم گرفتم در کنار ترسیم زندگی شهید، مهد و دامانی را که در آن پرورش پیدا کرده بود هم به مخاطب نشان بدهم پس از «عایده» خواستم داستان را از اول کودکی خودش روایت کند.
حکایتهایش را شیرین و زنده تعریف میکرد، در طول این مدت با مادر شهید لحظههای سخت و پرغصهای را در یادآوری خاطرات علی داشتیم. وقت تعریف لحظه خاکسپاری فرزندش برای اولین بار و آخرین بار اشک در چشمان او حلقه زد. با هم بسیار خندیدیم و بیش از همه زندگی کردیم.
مصاحبههای بیروت تا نیمه شب طول میکشید.
- جز بیروت به کجا سفر کردید و چه آوردهای برای کتاب داشت؟
یکی، دو روز سفرم به لبنان را با مادر شهید به روستای«کفرا» در جنوب لبنان رفتم. آنجا دیگر مصاحبهها حالت میدانی به خود گرفته بود. روستایی که به گفته مادر شهید بهترین روزهای کودکیاش را در آنجا گذرانده بود. جایی که بعدها خبر شهادت علی را هم آنجا می شنود. خانه پدریاش که خاطرات قشنگی از آن داشت. به جز این محل، خانه مادربزرگش که شخصیت عایده از او تاثیر زیادی گرفته است هم در کفرا بود. در واقع این طور بگویم که عایده بزرگ شده بیروت است، اما ریشه در کفرا داشت و من باید از نزدیک مختصات و خصوصیات این محل را لمس می کردم. میدیدم، میشنیدم و حس میکردم. کفرا همه چیز بود. فضا، نگاه آدمها، فرهنگ، رسوم و سنتها، تغذیه، شکل خانههای مسکونی، پوشش گیاهی، بوها و رنگها و حتی سطح ارتفاع آن از سطح دریا و بادی که میوزید با بیروت فرق داشت. کفرا در جنوب لبنان واقع است. این استان، منطقهای شهید پرور و شیعهنشین و اهل حزب الله و مقاومت است. جنوب را خیلی دوست داشتم و وقتی تا نزدیک مرز فلسطین رفتیم احساس خوبی در وجودم پدید آمد. خاک چیزعجیبی است و حقیقتا روح و جان دارد. این تعریف اصلا در وصف نمیگنجد.
این تصویر خانه پدری عایده سرور در روستای کفرا در لنبان است. دیوار این خانه پر ار کلید خانههای فلسطینی بود که عایده در زمان کودکی
که در صور لبنان زندگی میکرده آنها را از دوستان فلسطینیاش که به آنجا پناه آورده بودند، به یادگار گرفته.
درکفرا، «علیه» مادر عایده را هم دیدیم. او یکی از شخصیتهای مورد علاقه من در کتاب است و خیلی دوستش دارم. به رسم خودشان از ما پذیرایی کرد. نشستیم و با هم گپ زدیم. مدتی که آنجا بودیم در خانه و اطراف آن چرخیدم و تعداد زیادی عکس و فیلم گرفتم. خانه پر بود از اشیاء قدیمی که مادر عایده جمع کرده بود. روی دیوارها قاب عکسهای قدیمی اعضای خانواده حال مثبتی به فضا میداد. چیز جالبتر برایم کلیدهای قدیمی خانههایی بود که فلسطینیها موقع اشغال صهیونیستها با خودشان آورده بودند برای روزی که دوباره به سرزمینشان برمیگردند. یکی از این کلیدها کلید خانه پدربزرگ عایده بود که از حیفا با خودش آورده بود. این عکس و توضیحش در کتاب آمده است.
خانهای که یکی از کانونهای توجه کتاب عایده است. خانه، مربوط به زیست بوم است، چیزی که پرداختن به آن برایم در روایت نویسی یک اصل است. همان طور که نشان دادن فرهنگ و رسوم و سنتها و لهجهها. اوایل کتاب همان طور که شما با شخصیت عایده و خانوادهاش آشنا میشوید در کنار آن آرام آرام با سرزمین و باورهایش هم مأنوس میشوید.
سعید، جد عایده سرور به امید اینکه به زودی به فلسطین برمیگردد، کلید خانهاش در حیفا را هم با خودش به لبنان آورده بود
به نظر من در روایتهای این چنینی که در آن از تقابل مقاومت و دشمانش از جمله اسرائیل حرف میزنیم خانه و خاک یک عنصر کلیدی و مفهوم مقدس است. باید حتما از آن حرف زد. باید آن را شناساند و معرفی کرد چون یک هویت است. یک نشانه. حتی فیزیک آن حرفهای زیادی برای گفتن دارد. من سنگهایی که خانه با آنها ساخته شده بود را دیدم که چطور هم آن را زیبا کردهاند و هم محکم. این خانه شخصیت داشت. در بخشی از کتاب داریم که چطور عایده به چارچوبهای در دست میکشد، با آنها صحبت میکند و اشک می ریزد به خاطر اینکه«حاج محمود نجار» سازنده آنها را اسرائیلیها اسیر کرده اند.
قفل و کلید قدیمی خانه جد عایده در حیفا بر دیوار خانهشان در کفرای لبنان
خانهای که با فروختن طلاهای مورد علاقه دختر و مادر خانواده خریده میشود و بعد از بازسازیاش وقتی عایده وارد آن میشود عطر خاک آن را آشنا حس میکند. خب، این چیزها را خواستهام خواننده بفهمد پس به شنیدههایم در بیروت بسنده نکردم و از نزدیک با این خانه آشنا شدم. هر چند این خانه و خانه محل سکونت عایده در ضاحیه، هر دو را صهیونسیت ها اخیرا ویران کردند!
- مراحل بعد از مصاحبه به چه صورت انجام شد؟
در بازگشت به ایران بلافاصله کار را شروع کردم. پیاده سازی مصاحبه ها را به آقای محمد جواد مهدی زاده سپردم. ایشان با لهجه لبنانی آشنایی داشت. آدم خبرهای در مورد شهدای لبنان و حزب الله بود. تدوین اولیه را همزمان با آماده شدن بخش اول پیادهسازی های مصاحبههای لبنان شروع کردم. اواخر مهرماه شکلی خام از متن یک کتاب به دست آمد اما نیاز به گفتوگو و نشست و برخاستهای بیشتر بود.
علی از کودکی در خانه مدام اسم امام خمینی را میشنید
«عایده»؛ کتابی فوق عاشقانه
اطلاعات آن سفر یک هفتهای به لبنان نمیتوانست راضی کننده باشد. حقیقتا از کنار شخصیت و زندگی و رابطه قلبی خاص علی و عایده نمیتوانستم به سادگی عبور کنم. همین شد که خانم عایده سرور برای انجام مصاحبههای تکمیلی در آبان ماه سال ۱۴۰۱ به مشهد شهر محل سکونت من آمد. فقط سه تا چهار روزش را با هم به قم و تهران سفر کردیم. تم اصلی کتاب بر اساس مصاحبههای مرحله دوم است. میخواستم بنای کتاب را بر عشق بگذارم. جز دلبستگی عایده و علی، ما عشق به امام موسی صدر، امام خمینی، حزب الله و مقاومت، عباس، شهدا و در آخر شهادت که نشأت گرفته از عشق به خداوند است را هم میبینیم. البته عشقهای کوچک دیگری هم لا به لای صفحات کتاب هست. این عشقها انگیزه دهنده، باورساز و آدم سازند! راستش برای خود من این کتاب فوق عاشقانه است چون اصلا عایده آدم عاشق مسلکی است.
روند تدوین مصاحبههای مشهد به این صورت بود که من متن تدوین اولیهای که به فارسی نوشته بودم را به عربی ترجمه میکردم و برای عایده میخواندم. بعد از آن، خانم عایده سه بار بلیت برگشت به لبنانش را کنسل کرد ، چراکه گفتوگوهای ما تمام نمیشد و او در مورد جزئیات، نحوه اتفاقات و جریانات نکات خود را میگفت و تغییر و تصحیح انجام میشد. بخشهایی حذف شد و قسمتهای زیادی اضافه شدند. این قسمتها را همزمان که عایده به عربی میگفت به فارسی برمیگرداندم و به متن اضافه می کردم.
عایدهای که در ۴۳ روز شناختم
به این ترتیب عایده ۳۴ روز در ایران ماند. به جز هفته اول که مصاحبهها در هتل محل اقامت عایده از صبح تا شب انجام میشد، بقیه کار را به صورت شبانه روزی دادیم. به این صورت که عایده را به خانه مان بردم و کار را از هشت صبح تا پنج صبح روز بعد(جز کمی برای نماز و غذا) پا به پای هم پیش می بردیم. زمان کمی برای استراحت داشتیم اما باید از حضورش استفاده کافی را می بردم. باید در نشست و برخاست هایم با احساسات و روحیات و باورهایش بیشتر و بهتر آشنا می شدم تا بتوانم از پس باطن کتاب هم بر بیایم. این طور می توانستم در شناخت علی هم موفق تر باشم و بعد از رفتن عایده کار تدوین اصلی کتاب را شروع کردم.
در طول ماههایی که پس از مصاحبه لبنان بود و آن ۳۴ روز، ارتباطی عاطفی بین من و عایده برقرار شده بود و این رابطه قلبی خیلی در نوشتن کتاب کمکم کرد و در این مرحله بود که شاکله اصلی کتاب شکل گرفت. عایده ای که در آن ۳۴ روز شناختم و با او خندیدم، گریستم، دیدم و شنیدم یکی از آرزوهایم بود. هیچ وقت فکر نمی کردم در طول زندگیام با انسانی با ویژگیهایی که در نظرم بود برخورد کنم و به خاطر همین می گویم او و پسر شهیدش علی عنایت بزرگ زندگیام هستند.
- شما به شخصیت جذاب و خاص «علی اسماعیل» اشاره کردید، میشود کمی جزئی تر درباره آن برایمان توضیح دهید؟
خب شهید علی اسماعیل، کرامات زیادی دارد و مادرش هم از آن کرامات برای من بسیار تعریف کرد، اما چون آن حجم از گفتنیهای درباره کرامات در استاندارد کتاب و ساحت روایت نمیگنجید، من مهمترینهایش را در متن جای دادم که کرامات البته مربوط به بعد از شهادت هستند. در کتاب ما با مسیر این به کرامت رسیدن علی مواجه هستیم. خب این راه چیزی نیست جز همان گفته سردار سلیمانی که تا شهید نباشی شهید نمیشوی.
سراسر زندگی عایده به گفته خودش در جنگ گذشته است. با مقاومت. او حتی با وجود مخالفت خانوادهاش با یکی از جوانان حزب الله ازدواج میکند تا بچههایش را برای شهادت تربیت و آماده می کند. فراز و نشیبها و سختیها و آسانیهای فراوانی در این مسیر است و علی از همان کودکی معلوم میکند که یک شهید است.
آزادی فلسطین یکی از آرمان های کودکی علی بود.
از در انکار برآمدم/عطری که مرا به باور رساند
- شما در مقدمه کتاب، به عطری که در فرایند نوشتن کتاب به مشامتان میرسیده اشاره داشتید، لطفا کمی بیشتر در مورد این موضوع توضیح دهید.
در همان ساعات اولیه که صحبتهایم با عایده سرور شروع شد، ایشان به من گفت «پسر من ۱۷ ساله بود که شهید شد، اما کرامات خیلی زیادی دارد. یکی از این کرامات، عطری است که زمان شهادتش از خونش در فضا پیچیده است. وقتهایی این عطر میپیچد و من حضور علی را متوجه می شوم.» و خصوصیات آن عطر را گفت.
وقتی این را موضوع شنیدم در دلم، نسبت به این موضوع از در انکار درآمدم و گفتم شاید چون خانم عایده، مادر شهید است صرفا این طور احساس میکند.
هنوز یک ساعت از گفتن این حرف و شنیدن آن نگذشته بود که یک دفعه عطری با همان مشخصات به مشامم خورد، من حرفی نزدم اما همکار عایده هم که آنجا بود فوری گفت«چه بوی عطری می آید!»در همین حال عایده گفت«این عطر علی است، علی الان اینجاست.»
رائحه این عطر خاص که بسیار قوی بود و فقط در چند ثانیه می آمد و می رفت در حافظهام باقی ماند. بعد از آن وقتی به ایران آمدم، در یک نیمه شب تابستان وقتی به میانه تدوین کتاب رسیده بودم همان عطر در فضای اتاقم پیچید. بعد از آن باز هم حین نگارش کتاب این عطر را در مواقع مختلف شنیدم.
اسرائیل یا داعش فرقی نمی کرد. علی همیشه برای نبرد آماده بود
حتی وقتی که عایده خواست به مشهد بیاید هم چنین اتفاقی افتاد. عایده قبل تر به من گفته بود که علی خبر سفر او به ایران و همراهی اش را داده است. وقتی به دنبال عایده به فرودگاه رفتم کمی دیر رسیدم. او از هواپیما پیاده شده بود و چمدانش را هم تحویل گرفته بود.
یکدفعه تلفنم زنگ خورد و در اولین لحظه که خواستم با عایده صحبت کنم باز هم همان عطر در فضای باز فرودگاه مشهد پیچید. موقعی که با هم کتاب را بازخوانی می کردیم،
هر وقت با هم به حرم میرفتیم یا نزد هر کسی میرفتیم که به عایده لطفی می کرد آن عطر را در فضا احساس میکردیم و من بعد از دیدن این اتفاق آن هم به دفعات، در مورد کرامت شهید به باور رسیدم اما همان طور که گفتم کرامات در کتاب خیلی نیامده اند. نمی خواستم زیر سایه امور ماورایی اصل وجود شهید گم شود چون آنچه مهم است شناخت چنین انسان هایی است. کتاب عایده سبک زندگی است. شناخت و آگاهی می دهد. هر چند همین جا بگویم که یکی از ایده هایم در کتاب عایده شناخت کشور لبنان و حزب الله هم بوده است. پاورقی ها نیمی از این بار را بر دوش می کشند.
عایده خبر شهادت علی را در خانه کفرا شنیده بود.
چرا حجم پاورقیهای کتاب به نسبت زیاد است؟
پاورقی ها خیلی بیشتر از این هم بودند اما اما حجم زیادی از آنها در نسخه نهایی کتاب حذف شد. عصاره و چکیده آنها چیزی است که در کتاب می بینید. اطلاعات لازم و کافی است و نه بیشتر. در تهیه تعدادی از آقای مهدی زاده کمک گرفتم که همان طور که گفتم با حزب الله و عملیاتها و کشور لبنان آشنایی خوبی داشتند. یک سری پاورقیهای در مورد شهدا و لبنانشناسی هم بعدا به کتاب اضافه شد که خانم عایده توضیح دادند و در بعضی موارد را هم خودم از منابع مختلف اطلاعات جمع کردم.
عایده از کودکی عاشق حجاب بود
- کدام قسمت از کتاب را بیشتر دوست دارید؟
کتاب «عایده» ۱۴ فصل دارد و فصل قبل از ازدواج عایده و موقع آشناییاش با عباس برایم بسیار دوست داشتنی است.در سفر جادهای عایده به کفرا نیز، شخصیت ابوجمیل را خیلی دوست دارم.
درضمن، وقتی قبل از دفن علی عایده به داخل قبر میرود و برای او نامههایی را آنجا جاسازی می کند و با پسر شهیدش حرف می زند نیز، برای من بسیار خاص و دل انگیز است. اینها دوستداشتنهایم از متنی است که نوشتهام، اما من با این کتاب به شکلی زندگی کردهام. بارها آن را خواندهام و محک زدهام. خود نوشتنش را دوست داشتهام. دود چراغ خوردن هایش را، طولانی شدنش را، کم وزیاد کردن هایش را و همه ی آدم هایی که دو سال تا تولد و نوشتنن «عایده» به هر نحو کنار من بوده اند، چون اعتقاد دارم کتاب با قائم به ذات بودن نویسنده در آن آفریده نمیشود. ابر و باد و مه و خورشید و فلک هایی در کار بوده اند که این نان را سر سفره مخاطب بگذارند. همین جا لازم می دانم بابت زحمات فراوان دوستان سوره مهری برای این کتاب از آنها یک تشکر ویژه کنم. این ها همه قسمتهای جدا نشدنی کتاب هستند. اما از شما سوالی دارم. قلب تپنده کتاب یعنی عایده و علی را چطور از همه دوستتر ندارم؟
نظر شما